10ساله بود كه براثر بمباران رژيم بعث عراق در روستاي لاوين شهرستان پيرانشهر دچار موج گرفتگي شد. هنوز جوانههاي مردانگي بر صورتش ريشه نزده بود كه كمرش از تنشهاي عصبي و افسردگي ناشي از اين حادثه خم شد؛ بزرگ ميشد و بيمارياش نيز با او بزرگتر.
«ح. آ» دوست ندارد نامش آشكار شود، ميگويد: زندگي براي من تمامشده است اما فرزندانم بايد زندگي كنند. دوست ندارم آشكارشدن نامام آنها را انگشت نماي مردم كند. به هر دري ميزنم تا شايد بتوانم روزنه اميدي براي تأمين آينده آنها بيابم. از 10سالگي دچار اين مشكل شدهام و مدام عصبي ميشوم. از سر و صداهاي اطرافم ترس دارم. صداي بوق ماشينها مرا به حالت جنون ميرساند؛ صداي خمپارهها را برايم تداعي ميكند و اضطراب شديد، بيقراري، خشم ناگهاني، بيحوصلگي و بيانگيزگي، تپش قلب و لرزش توان كار كردن را از من گرفته است.
اينطور تعريف ميكند: در اوايل ازدواجم شرايط بهتر بود. همسرم كه فرزند شهيد است، خانهاي كوچك داشت و خرج خانه را هم من با كارگري و دستفروشي تأمين ميكردم. به همين كمداشتنها خوش بوديم اما پس از تولد دخترم شرايط كمي تغيير كرد. همسرم دچار افسردگي بعد از زايمان شد و بهدليل ناآگاهي از وجود اين بيماري و از طرفي ناتواني مالي براي مراجعه به پزشك، افسردگي همسرم شدت يافت تا اينكه پزشكان بيماري وي را دو قطبي تشخيص دادند؛ دردي كه علاجي ندارد و تمام زندگيمان را فلج كرده است. از يك سو مشكل موجگرفتگي خودم و از سوي ديگر بيماري همسرم موجب شده تا خانهنشين شوم.
گاهي نميشود كه نميشود و اين حكايت خانوادهاي است كه پدرشان هر طناب پارهاي را كه ميبيند به آن چنگ ميزند تا شايد راه خروج از مشكلات را برايشان نشان دهد اما نميشود. ميگويد: همسرم تاكنون 3بار اقدام بهخودكشي كرده و 4بار در بيمارستان اعصاب و روان بستري شده است. شرايط روحي بسيار بغرنجي دارد كه جان خودش و فرزندانم را تهديد ميكند.
نميتوانم تنهايش بگذارم. بايد بهصورت مداوم از وي مراقبت كرد. توان انجام كارهاي خانه را ندارد. مشكلات مالي نيز موجب شده است تا با وجود تأكيد پزشكان به بستريشدن همسرم در بيمارستان، نتوانم اين امكان را برايش فراهم كنم. خانهمان ديگر شبيه خانه نيست، همهچيز به هم خورده است. همسرم تا زماني در خانه است كه من در خانه باشم اما در موارد ضروري مجبور ميشوم او را به خانه مادرش انتقال دهم.
بيماري دختر 13سالهاش نيز توان تحملش را از بين برده است، ميگويد: دخترم نيز بهدليل مشكلات روحي و مالي دچار تنشهاي عصبي شده است. بايد طبق نظر پزشك هر هفته تحت مشاوره قرار بگيرد. نبايد ناراحت شود، نبايد استرس داشته باشد اما مگر ميشود؟ پولي براي مشاوره ندارم حتي نميتوانم خورد و خوراك فرزندانم را تأمين كنم. دخترم هم بزرگ شده است، ميفهمد، ميبيند، غصه ميخورد، توداري ميكند و تحمل اين سختيها او را دچار تپش قلب كرده است و براثر همين عارضه در بيمارستان بستري شد اما پولي براي ترخيص نداشتم تا اينكه يك بانوي خير كمك كرد. ديدن غصه جگر گوشهام مرا از بين ميبرد.
مي گويد: بيماري فرزند درد بزرگي است و از بد روزگار پسر 3سالهام هم از بيماريهاي عصبي و رواني در امان نمانده است. بعد از تولد پسرم پزشكان تأكيد كرده بودند نبايد از شير مادرش تغذيه كند اما پولي براي خريد شيرخشك و غذاي كمكي نداشتم و به ناچار شير مادرش را خورد و به همين دليل نيز مستعد ابتلا به بيماري دوقطبي شده است؛ رفتارهاي تهاجمي دارد و دغدغههايم را دوچندان كرده است، او نيز بايد تحت نظر باشد اما نميتوانم.
يك سطل ماست اعيانيترين غذاي ماست. ماستش را ميخوريم و سطلش را ميفروشم و بهعنوان پول تو جيبي به دخترم ميدهيم. باوركردنش سخت است و اظهار كردنش سختتر كه بگويم 15روز از ماه را پول نان نداريم، تمام معيشتمان با پول يارانه و 40هزار تومان مقرري كميته امداد تأمين ميشود. بابت پول تلفن بدهي دارم، پول برق و گاز و آب هم كه يك طرف. هنوز نتوانستهام براي فرزندانم كفش و لباس زمستاني و براي دخترم نوشت افزار تهيه كنم. اگر تاكنون نمردهام فقط معجزه خداست و تمام اميدم هم بهخودش است. كاش فرجي حاصل شود.
من و همسرم بهصورت مستمر شوك مغزي ميشويم كه اندكي در كاهش مقطعي هيجانات و تنشهاي عصبي تأثيرگذار است اما شوك عوارضي همچون بيارادگي در رفتار و گفتار دارد و موجب ميشود هرحرفي كه به زبانم ميآيد نزد آشنا و غريبه بيان كنم. يكي از پزشكان حاذق اعصاب، مدت زمان مورد نياز براي درمان بيماري همسرم را به شرط داشتن بهترين شرايط زندگي 20سال عنوان كرده و اين در حالي است كه بهترين شرايط براي ما فقط در خواب و رؤياست. مركز بهداشت شهرستان پيرانشهر تأمين داروهاي همسرم را متقبل شده است اما فقط داروهاي ايراني و اين در حالي است كه نسخه پزشكان داروهاي خارجي است و تأمين هزينههاي آن غيرممكن.
چند وقتي است كه بهدنبال اثبات جانبازي خود است؛ موضوعي كه با وجود مستندات و تأييد ارگانهاي مربوطه سرانجامي نداشته است و ادامه ميدهد: نزديك به 2 سال است پرونده جانبازي را تشكيل دادهام و سپاه پاسداران و نيروي انتظامي نيز جانبازي من را تأييد كردهاند. بنياد شهيد براي تشكيل كميسيون از سوي فرمانداري اصرار دارد كه با وجود پيگيريهايم تشكيل نميشود و موجب بلاتكليفي من شده است. ديگر روي مراجعه به فرمانداري را ندارم. هربار كه ميروم ميگويند مشتري دائمي ما آمد. من هم چارهاي ندارم جز پيگيري و خواهش و تمنا براي تعيين تكليف پرونده در اسرع وقت؛ كار ديگري از دستم بر نميآيد.
اگر حقوق و مستمري جانبازي من برقرار شود، اميد به زندگي پيدا ميكنيم تا شايد من نيز خودكشي را آخرين راه چاره خود ندانم. از طرفي درخواست وام مسكن كردهام تا شايد گرهاي از مشكلاتم باز شود اما پرداخت وام مسكن نيز مستلزم داشتن پروانه ساختماني است كه بعد از واريز نزديك به 3ميليون تومان صادر ميشود؛ ندارم، چه كنم؟
گاهي از سوي برخي خيرين ناشناس كمكهايي ميرسد، لباس نو، وجه نقد اما هميشگي نيست، انتظاري هم ندارم و اميدوارم خداوند هرچه زودتر گره از مشكلات زندگيام باز كند. بهدليل هزينههاي درمان همسرم به بانكها و اطرافيان بيش از 6ميليون تومان بدهي دارم كه شرمنده طلبكارانم هستم. فرزندانم در كنار تمام بيماريهايشان در معرض سوءتغذيه قرار دارند. اميدم به ثمر رسيدن پرونده جانبازيام است.
از آرزويش ميپرسيم، بدون مكث ميگويد: ديدار رئيسجمهور. شايد اين ديدار كليدي براي يكي از درهاي بسته زندگيام شود.
- شما چه ميكنيد؟
پسري كه در 10 سالگي در اثر بمباران دچار موج گرفتگي شد اينك با مشكلات عديدهاي درگير است. شما براي كمك به او چه ميكنيد؟ پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما